آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آرتین صفری

زبیر

دیشب بابام به مامانم گفت ماشالله داری یواش یواش مث زبیر میشی. من اول نمیدونستم زبیر کیه ولی بعد که بابام عکس زبیر رو نشون مامانم داد من از خنده روده بر شدم و تاصبح می خندیدم. مامانم از تکونهای من تا صبح نخوابید ...
31 ارديبهشت 1392

خرید سیسمونی

حال پسر قشنگم چطوره؟ می  دونم با مامان قهری ولی بخدا من واسه خاطر خودت بازار میرم عشقم 5شنبه با خاله افسانه رفتیم بازار و واست سیسمونی خریدیم تقریبن میشه گفت همه وسابلاتو خریدم البته بجز تخت و کمدت از همونجا هم یکراست بردیمشون خونه مامان بزرگ آخ که نمیدونی چه حالی میداد این خرید کردن-همه ی چیزا خوشکل و قشنگ -دوست داشتم همشونو  می خریدم-با اینکه کلی چیز خریدم ولی هنوز دلم میخاد واست خرید کنم آخه میدونی چیه مامانی روز به روز داره چاق تر و سنگین تر میشه اگه حالا واست خرید نکنم بعدا مشکل پیدا میکنم الهی مامان قربونت بشه-نمیدونی وقتی تکون میخوری دلم غش میره-میخام بخورمت آخه من نمیدونم وقتی مامان شبا خوابه توی فسق...
28 ارديبهشت 1392

یکی به دادم برسه واویلا

بابا یکی به مامان من بگه اینقدر منو اذیت نکنه . بعضی وقتا که تا لنگ ظهر میخوابه بعضی وقتها هم ساعتها میره خرید. یکی بش بگه که مامان این کودک درونت ناراحت میشه و بعضی وقتا که میخواد ورجه وورجه کنه تو خوابی و وقتی که میخواد بخوابه شما میرید پیاده روی.
27 ارديبهشت 1392

نوبت دکتر

پسر گل مامان چطوره؟ دیروز که  خدا رو شکر خیلی خوب بودی پسرم دیروز نوبت دکتر داشتم-دکتر جواب سونومو دید و گفت خدا رو شکر همه چیزش خوبه بعد گفت برو دراز بکش تا صدای قلبشو بشنوم منم رفتم روی تخت دراز کشیدم-خانم دکتر دستگاه سونوشو روی دلم گذاشت ولی هر کاری کرد نتونست صدای قلبتو بشنوه-2تاییمون نگران شدیم خانم دکتر گفت معلومه از این پسر شیطوناس ها منم گفتم خانم دکتر نگران شدم-خانم دکترم بنده خدا انگار که خودشم ترسیده بود گفت مجبورم کرد که دستگاه سونو رو روشن کنمو ببینمش-خلاصه دستگاه روشن کردو ما اون قلب کوچولوتو دیدیم-الهی مامان فدات بشه چقدم قلبت ناناز میزد-خدا رو شکر که سالم بودی-دکتر گفت دیدی گفتم شیطونه پشتشو کرده بود-ب...
19 ارديبهشت 1392

قهرمانی استقلال

امروز استقلال و فولاد با هم بازی داشتن -از ساعت6 بعد از ظهر من تو دل مامانم استرس داشتم ودعا می کردم که خدا کنه استقلال ببره -آخ که نمیدونید با هر داد و بیداد مامانم منم یه تکون میخوردم -خدا رو شکر بخت با ماها یعنی ما استقلالی ها یار بود و بازی رو بردیم -خیلی خوشحالم چون قراره در آینده توی تیم استقلال بازی کنم و اگه خدا بخاد یکی از بازیکناش بشم از توی دل مامانم به همه استقلالی ها  این قهرمانی رو تبریک میگم ...
15 ارديبهشت 1392

دستگاه کارت خوان

بعضی وقتها یواشکی صحبتهای مامان و بابامو گوش میدم. این یکی فک کنم جالبه برا همین گذاشتمش تو وب. بابام به مامانم گفت: خوبه برا بچمون یه دستگاه کارت خوان با یه حساب بانکی راه بندازیم که هر کی اومد خونمون خواست هدیه بده دیگه اذیت نشه همونجا براش کارت بکشیم و نذاریم خیلی اذیت بشه. آخه ما اصلا دوست نداریم کسی واسه هدیه دادن سختی بکشه ...
13 ارديبهشت 1392

من که گفته بودم پسرم

بلاخره مامان بابام به جنسیت من پی بردند. البته من که خودم میدونستم پسرم اما مامان بابا نمیدونستن. امروز ساعت 2 رفتن سونوگرافی و اول برای اینکه اذیتشون کنم پاهامو بسته بودم ولی آقای دکتر خیلی شیطون بود و یه کمی متوجه شد و یه لبخند ریزی زد.ولی مطمئن نبود. مامانم بنده خدا فقط میگفت آقای دکتر سالم باشه و جنسیتش برام فرقی نداره .   خلاصه آقای دکتر به مامانم گفت برو یه بستنی بخور تا این نی نی شاید پاهاشو باز کنه. مامان بابا رفتن برا مامان بستنی بگیرن ولی نمیدونم بابام برا چی بستنی خورد. بعد از بیست دقیقه دوباره اومدن داخل و آقای دکتر بابام رو هم صدا کرد تا منو ببینه. گفت ببین این دو تا پاهاشن و اون چیزی که بین پاهاشه شوپولشه. یعن...
12 ارديبهشت 1392

روز مادر

عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد کوچولوی مامان امروز روز زن و مادر هست-از خدا ممنونم که امسال شما رو تو دل مامان گذاشت تا منم مادر بشم. هنوز بطور کامل لذت مادر شدن رو نچشیدم و لی از همین الانش که خیلی شیرینه دعا میکنم خدای بزرگ به همه دوستای گلم که در انتظار نی نی هستن نی نی بده تا بتونن طعم شیرین مادر شدن رو بچشن-الهی آمین روز مادر  رو به همه دوستای گلم تبریک میگم
11 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

امروز 17 هفته و 4 روزه که فینگیلی تو دلمه -الهی مامان فداش بشه این کوچولوی من مثل مامانش همش خوابه- تنبل خان تا حالا اصلن تکون نخورده آخ که نمیدونید چقد دلم میخاد تکوناشو حس کنم هر روز بعد از نهاروشام  میرم استراحت میکنم بلکه تنبل خان یه تکونی به خودش بده ولی می بینم نه خبری نیست یه چند روزی بود که نمایشگاه سیسمونی زده بودن ولی من نرفته بودم تا دیشب که دیگه روز آخرش بود تصمیم گرفتم که یه تکونی به خودم بدم و برم ببینم چه خبره به همراه همسری و جاری بزرگه رفتیم واییییییی-نمیدونید چه تخت و کمدای نانازی  دیدم-انقد قشنگ بودن-دلم غش رفته بود ولی چون هنوز جنسیت نی نیم مشخص نشده نتونستم انتخاب کنم ولی خداییش خیلی قشنگ ...
8 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد